مهران پیرستانی

بیوگرافی ایشان اززبان خودش:

نام : مهــران پیرستانی
جنسیت : مرد
موجود بی آزاری هستم …کار می کنم
شعر و قصه می خوانم شعر می نویسم و سیگـــــار میکشم
و گاهی که دلم برایت تنگ میشود …تمام خیابانها را با یادت پیاده می روم!
در شعــرهایم خودم را نقد میکنم
تا دیگران …مرا به نسیه نفروشنداما نمی دانم چـــــــــــــــــرا ؟
چرا همه گمان میبرند من گرفتار شده ام ؟چرا هرکس از هر برزنی میرسد میگوید :
او را ببین که چگونه دلش در بند گیسوان دختری است ؟چرا تا قلمم میچرخد ؛ کسی از دور فریاد بر می اورد :……

ای رسوای عاشق ، او کیست که دلت را برده است ؟
چرا انسان ها در این خیالند هرکه عاشقانه مینگارد ، عاشق است ؟

ای جماعت زود باور پاک دل ؛ با شمایم هان با شما …من دل در کمند ابروان کسی ندارم …

من عاشقانه بر چشمان کسی خیره نمیشوم …تنها مینویسم تا بدانم عشق نیز هست …
من عشق را دیر زمانیست ، که گم کرده ام ، شاید از بدو تولد …
و در کوچه پس کوچه های دلم به دنبال این گمگشته میگردم
من تا به امروز ، نه عاشق بوده ام و نه ….عاشق می شوم
تنها…..

مهران پیراستانی

غمی است در این قلم که اینگونه به تفسیر میرود تنها همین ،و دیگر اینکه …
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست نه ….. !

در دلم انگار جاي هيچ كس نيست آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست حتي نفس هاي مرا از من گرفتند من مرده ام …

در من هواي هيچ كس نيست دنياي مرموزي ست ما بايد بدانيكه هيچ كس اينجا ….
من مي روم …
هر چند مي دانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچ كس نيست

درپایان اشعاری چندازایشان رابرایتان به اشتراک می گذاریم:

آب در هاون کوبیدن است …

اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری

وقتی ؛ آخر همه ی شعرهای من …

تــو می آیی ؛

و تــهِ همه ی فنجان های تو …

من میـــروم

“مهران پیرستانی”

رفتن ات بغضی است

درگلوی شعر….

که بااشک هیچ شاعری بازنمی شود…

“مهران پیرستانی”

شیرین ام

تیشه ام رابرداشته ام

توفقط بگو کدام ریشه ام؟

“مهران پیرستانی”

این شعر ها را باید گذاشت در ِ کوزه

و آب شان را خورد ؛

وقتی هنــــــــــوزعرضه ندارند

تو را عاشق کنند

“مهران پیرستانی”

0 پاسخ

پاسخ دهید

میخواهید به بحث بپیوندید؟
مشارکت رایگان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *